معنی ناپسند شرعی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شرعی

شرعی. [ش ِ عی ی] (ع اِ) زه کمان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به معنی های شِرعَه. (منتهی الارب). رجوع به شرعه شود. || مثل و مانند. (ناظم الاطباء). مانند چیزی. ج، شَرع، و شِرع، شِرِع. جج، شِراع. (آنندراج). رجوع به شَرع و شرعه شود.

شرعی. [ش َ عی ی / ش َ] (ص نسبی) منسوب به شرع. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). آنچه به شرع نسبت داده شود. (از اقرب الموارد): امور شرعی سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالیجاه صدر خاصه است. (تذکرهالملوک ص 2). مجملاً عزل و نصب مباشرین موقوفات... اگر شرعی باشد هیچیک از حکام شرع و صدور را مدخلیتی در آن نیست. (تذکرهالملوک ص 3). || مشروع و حلال و موافق شرع. (ناظم الاطباء). مطابق احکام شرع. موافق دین. (فرهنگ فارسی معین). آنچه موافق شرع است. (از اقرب الموارد). || راست. || شلوار تنگ. (ناظم الاطباء).


ناپسند

ناپسند. [پ َ س َ] (ن مف مرکب) غیرمطبوع. ناگوار. مکروه. (ناظم الاطباء). ناپسندیده. چیزی که پسندیده نباشد. ناخوش آیند. نادلپذیر. مکروه. نامطبوع. نه بدلخواه. بخلاف میل. علی رغم. کریه:
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند.
رابعه بنت کعب.
یکی آگهی یافتم ناپسند
سخنهای ناخوب ناسودمند.
فردوسی.
بپوشیدم این جامه ٔ ناپسند
بفرمان آن شهریار بلند.
فردوسی.
بدانستم آن نامه ٔ ناپسند
که آمد ز فرزند چندین گزند.
فردوسی.
محنت و حال ناپسند اینت فتوح روز و شب
بلبل و چشم دردمند اینت دوای آسمان.
خاقانی.
بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی.
نظامی.
هر که پسند آمدش چون تو یکی در کنار
بس که بخواهد شنید سرزنش ناپسند.
سعدی.
خلاصم ده از ورطه ٔ ناپسند
به رویم در مغفرت درمبند.
نزاری قهستانی.
|| قبیح. زشت. (ناظم الاطباء). بد. نکوهیده. ناخوب. ناممدوح. نامستحسن. ناستوده. مذموم. ذمیم:
نهنگ و دیو و پلنگش مخوان و شیر مدان
که ناپسند بود نزد مردم هشیار.
فرخی.
گفت یا زن در حق پیغمبران دعا نکنم که ناپسند است. (قصص ص 121).
خود تو کاهل نشستی ای غافل
ناپسند است غفلت از عاقل.
سنائی.
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه.
نظامی.
در ما بروی کسی درمبند
که دربستن در بود ناپسند.
نظامی.
آب در دیده گفتش آن دلبند
کاینچنین ناپسند را مپسند.
نظامی.
لیک چون اغلب بدند و ناپسند
بر همه می را محرم کرده اند.
مولوی.
لقمان را گفتند ادب را از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه ازیشان در خاطرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان). تعرض سوءالی از اهل ادب در نظرش قبیح و ناپسند آمد. (گلستان).
به مستی سخاوت بود ناپسند
اگر عاقلی بشنو این طرفه پند.
نزاری قهستانی.
|| کار بد. حرکت شنیع:
اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی نماید برآنم اطلاع فرمائی. (کلیات سعدی چ مصفا، ص 90).
اگر صد ناپسند آید ز درویش
رفیقانش یکی از صد ندانند.
سعدی (گلستان).
|| نامقبول. مردود. (ناظم الاطباء). نامرغوب. غیرمقبول. که مورد پسند نیست. که طالب و خواستار ندارد:
گهر بی هنر ناپسند است و خوار
برین داستان زد یکی هوشیار.
فردوسی.
بنزدیک یزدان بود ناپسند
نباشد بدین بارگه ارجمند.
فردوسی.
برآورد از او کاخهای بلند
نبد در جهان نزد کس ناپسند.
فردوسی.
|| سخن ناپسند. لغو. بیهوده:
چنین گفت فرزانه ٔ هوشمند
که دانا نگوید سخن ناپسند.
سعدی.
گرم ناپسندی بر اقلام رفت
حدیث از می و مطرب و جام رفت.
نزاری قهستانی.
|| (نف مرکب) ناپذیرنده. ناپسندنده. ننیوشنده. خیره سر. حرف نشنو. نصیحت ناپذیر:
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند.
سعدی.
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرف گیری به پند.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

شرعی

کیشی آینیک (صفت) منسوب به شرع مطابق احکام شرع موافق دین.


ناپسند

مکروه، نامطبوع، ناگوار

فرهنگ عمید

شرعی

ویژگی آنچه مطابق احکام شرع باشد،


ناپسند

کاری یا چیزی که پسندیده نباشد، ناپسندیده، زشت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

شرعی

قانونی، مشروع،
(متضاد) عرفی، غیرشرعی

فارسی به عربی

شرعی

سلطه القضائیه، قانونی، قضائی


ناپسند

بذیی، سخیف، مرفوض، مکروه

عربی به فارسی

شرعی

نمایش مجاز , تاتر مجاز , قانونی , حلا ل , مشروع , حلا ل زاده , درست , برحق

فرهنگ فارسی آزاد

بلوغ شرعی

بٌلٌوغ شرعی، در شریعت الهی ورود به سن 16 است. (صفحه 275 جدید توقیعات مبارکه)

فرهنگ معین

ناپسند

(پَ سَ) (ص.) فاقد حالت پسندیدگی، ن اخوشایند، نامطلوب.

معادل ابجد

ناپسند شرعی

747

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری